وقتی آغوشت را به روی آرزوهايم باز می كنی
آنقدر مجذوب گرمای وجودت می شوم
كه جز آرامش آغوشت
تمام آرزوهای خواستنی ديگر را از ياد می برم...
دوستت دارم !
فقط همين!
گفته باشم ؟!
من درد میکشم . . .
تو اما . . .
چشمهایت را ببند !
سخت است بدانم میبینی و بی خیالی . . .
++++

صـدای مـردانه ات دلم را میلرزاند
گوش هایم همیشه به انتظار شنیدن حرف هایت می نشیند . . .
دسـتان بزرگ و قوی ات
مـرا یاد یک واژه می اندازد
و آن هم ” امـنیت ” است . . .
آغـوشت همچون دریـایی پـر تلاطم است
و مـن
چـقدر غـرق شدن در این دریـا را دوست دارم . . . !
تـ ـو فـقط مـرد من بـمان
و مـن
هـم قـول میدهم تا ابـد
بـانوی تـمام لحظاتت باشم . . .
پس چه شد آن مستی؟
همه که می گفتید تو اگر مست شوی
دردهایت
ناله هایت
یک به یک ، از پی هم
خواهند رفت
و نخ سیگارت، بعد مستی
همچو بالیست برای پرواز
آه . این مستی هم
گرهی از گرهم باز نکرد
بال پرواز مرا سیگار هم باز نکرد
قرارمان یک مانور کوچک بود…
قرار بود تیرهای نگاهت مشقی باشد…
اما ببین،
یک جای سالم بر قلبم نمانده است…!

ﺭﻓﯿـــــﻖ !!...
ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣُﺮﺩﻡ ...
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﻪ !!...
ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺎﻡ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮﯾــــﺎ !!!...
ﺣﻠــﺎﻝ ﮐﻦ !!...
ﻗــــﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ...
ﺑــﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﻮﻝ ﻣﯿـــﺪﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﯾــﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺯﺕ ﺑﺎﻻﺗﺮ
ﺑﺎﺷﻢ !!...
ﺑﻌﺪﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﯿﺸــــﻪ ﺧﺎﮎ ﭘـــﺎﺗﻢ !!...
ﻫﻤﯿﺸﻪ !!...
اگر مردم روی سنگ قبرم بنویسید:
بی کس بود........... اماکسی را بی کس نکرد!
تنها بود.............اماکسی را تنها نکرد!
دلشکسته بود............................ اما دلی رانشکست!
شاید بد بود.......................... امابد کسی را نخواست!
از چوپان پیری پرسیدند چه خبر؟؟؟؟بالحنی تلخ گفت بره ای را که تا دیروز نوازش میکردم گرگ شد....
آنگاه که کاخ آرزو های کسی را وبران میکنی...
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی...
آنگاه که حتی گوشت را میگیری تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی...
آنگاه که خدا رامیبینی و بنده ی خدا را نادیده میگیری...
میخواهم بدانم دستانت را به سمت کدام آسمان بلند میکنی تا برای خوشبختی ات دعا کنی!!!!!
چه مسخره است....هر دفعه که از ترس خیانت حرف میزدم به من میگفتی "خیالت تخت" ومن با خیالم تختی ساختم برای هوس بازی های تو.ر
کسي را که خيلي دوست داري،
زود از دست مي دهي
پيش از آنکه خوب نگاهش کني.
پيش از آنکه تمام حرفهايت را به او بگويي ،
پيش از آنکه همه لبخندهايت را به او نشان
بدهي
مثل پروانه اي زيبا، بال ميگيرد و دور مي
شود ،
فکر مي کردي ميتواني تا آخرين روزي که زمين
به دور خود مي چرخد و خورشيد از پشت کو ه
ها سرک مي کشد در کنارش باشي
برام دعا کن عشق من، همین روزا بمیرم …
آخه دارم از رفتنت بدجوری گُر میگیرم …
دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده …
کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده …
این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر …
آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر …
گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز …
من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز …
اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده …
بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده…
گریه نکن برای من قسمت ما همینه …
دستامو محکمتر بگیر لحظه ی آخرینه …
این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر …
آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر …
گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز …
من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز …
برام دعا کن عـــــــــشــــــــــق من …
ღای اشک گرم و آرام ببار بر گونه بیمار من ، ای غم تو هم لذت ببر از این همه آزار منღ
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من، من هستم و تنهایی و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد....
|
تو مرا مي فهمي
من تو را مي خواهم
وهمين ساده ترين قصه يک انسان است
تو مرا مي خواني
من تو را ناب ترين شعر زمان مي دانم
و تو هم مي داني
تا ابد در دل من مي ماني
آرزویم همه اینست:
نتراود اشک از چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
و به اندازه هرروز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را میخواهد
و به لبخند تو از خویش رها میگردد
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که هرگز فراموشش نمی کنیم

یکنفر در هـمین نزدیکــی ها
چــیزی
به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است
خیالـــت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد...
بهانه های دنیا
تو را از یادم نخواهند برد
من تو را در قلبم دارم
نه دنـیـــــــــــــــــــا
فروغ روشن شب های من باش
سحرگاه شب یلدای من باش
هراسانم من از بیهوده بودن
امید روشن فردای من باش
روزي که عشق وارد خانه قلبم شد او را نشناختم،
مدتي طول کشيد تا با او آشنا شدم ،
از او
خوشم آمده بود
خواستم به او بگويم براي هميشه در خانه قلب من بمان اما قبل از اين که من چیزی
به او بگويم ،
به من گفت:
آمده ام براي هميشه اينجا بمانم!
روياي با تو بودن را نه مي توان نوشت نه مي توان گفت
و حتي نميتوان سرود
با تو بودن قصه شيريني است
به وسعت تلخي تنهايي
و داشتن تو فانوسي به روشنايي ماه
من همچون غربت زده اي
در اغوش بي کران درياي بي کسي
به انتظار ساحل نگاهت مي نشينم
و مي مانم تا ابد
تا وقتي که شبنم زلال احساست
زنگار غم را از وجودم بشويد
دریای من