...آنگاه

 

آنگاه که کاخ آرزو های کسی را وبران میکنی...

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی...

آنگاه که حتی گوشت را میگیری تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی...

آنگاه که خدا رامیبینی و بنده ی خدا را نادیده میگیری...

میخواهم بدانم دستانت را به سمت کدام آسمان بلند میکنی تا برای خوشبختی ات دعا کنی!!!!!

چه مسخره است....هر دفعه که از ترس خیانت حرف میزدم به من میگفتی "خیالت تخت" ومن با خیالم تختی ساختم برای هوس بازی های تو.ر