گاه مي انديشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي، روي ترا
كاشكي مي ديدم!
شانه بالازدنت را،
- بي قيد -
وتكان دادن دستت كه،
- مهم نيست زياد -
وتكان دادن سر را كه،
-عجيب! عاقبت مرد؟
-افسوس!
كاشكي مي دیدم!
من به خود مي گويم
:
"چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد؟"
صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته
هر صدا و هر سکوتی اونو یاد من میاره
میشکنه بغض ترانه غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول آرزوی آخرم شد
حرفای قشنگ و سادش عاشقونه باورم شد
خیلی مهربونی اما نمی خوای با من بمونی
نمی دونی زندگیمی نمیدونی نمیدونی
اشتباه از من و دل بود نه که قسمتم نبودی
حالا دیگه خیلی دیره میمیرم بیتو به زودی
دلمو از قلم انداخت اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار اندازش یه ذره کم بود
از همون نگاه اول آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون عاشقونه باورم شد