قلبم...

 بهانه های دنیا

تو را از یادم نخواهند برد

من تو را در قلبم دارم

نه دنـیـــــــــــــــــــا

 

 

 

فروغ روشن شب های من باش

سحرگاه شب یلدای من باش

هراسانم من از بیهوده بودن

امید روشن فردای من باش

 

 

 

روزي که عشق وارد خانه قلبم شد او را نشناختم،

مدتي طول کشيد تا با او آشنا شدم ،

از او

خوشم آمده بود

خواستم به او بگويم براي هميشه در خانه قلب من بمان اما قبل از اين که من چیزی

به او بگويم ،

به من گفت:

آمده ام براي هميشه اينجا بمانم!

 

 



روياي با تو بودن را نه مي توان نوشت نه مي توان گفت

و حتي نميتوان سرود

با تو بودن قصه شيريني است

 به وسعت تلخي تنهايي

و داشتن تو فانوسي به روشنايي ماه

من همچون غربت زده اي

در اغوش بي کران درياي بي کسي

به انتظار ساحل نگاهت مي نشينم

و مي مانم تا ابد

تا وقتي که شبنم زلال احساست

 زنگار غم را از وجودم بشويد

                                                        دریای من