دل مـن نازك است يـا چشمان تـو خيلي تــــيز!
هــر گاه نگـــاه خسته ام را بــه تــو مي دوزم ...
بنــــد بنــــد دلــم پاره مي شــود !
هر گاه لبخند ميزني ...
پاي منطقم كه هميشه به آن ميباليدم، مي لنگد!
و آن وقت اين احساس است كه بين ما حكومت مي كند ...
روايت من و تو عجب جنس غريبي دارد !!