del shekaste

 

حوا بودن تاوان سنگینی دارد …
وقتی آدمـ ها برای هر دمـ و بازدمـ
هوا نیاز دارند … 

 

هـ ـــمه ی ا یـن روزهـا و شـب هـا میگـــذرد...
چــــه تو بـاشـی
چـــه نباشـی...
و مــ ـن خیــ ـــلی وقــ ــت پیـــش یـــاد گرفـ ـــته امـ ،
زندگــ ــی آسان تـر از ایـــن حرفــ ــهاستـ
و
با ارزشتر از وجود یک آدم

 

زن کودکی است که با اندک تبــــــــــــــسم خنـــــــدان و 

 با کمتــــــــــــــــرین بی مهری گریان می شو

 

وقتی یه زن نظـــــــــر شما رو میپرسه

 

در واقع نمیخـــواد نظرتون رو بدونه

 

 

فقط میخواد نظر خودش رو با 

 

یه صدای مردوونه هم 

 

بشــــنونه !

 

 

لیـــاقــت مــی خواهــد
بـــودن در شعــر هـــای دختــریــــ کهــــ
بـــــا تمامــــ عشقــش نبـــودنـــت را اشکــــ مــی ریـــزد
تعجـــب نکــــن !!
در بی... لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست
اینجـــا دلیـــل بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم
خــریتـــــ خـــودم اســـت نـــه لیـــاقــــت تــــو 

 

خوشبختــــــــــــی...

بـراے دُخـتـَـرم آرزوے خــوشــبـخـتـے مــے‌کــنــم،

مــادرم هــم بـــراے مـَـن آرزوے خــوشبـخـتے کــرده بود،

و مـــادرش هــم بـــرای ِ مــادرم...


نـــا امیــد نیـــستــم!

یــکــ روز عــاقـبتـــــ ...

دُختـــرے از نـسـل ِ مـــا خـــوشبــخـتــــ خـــواهــد شُـــد...!!

انگارآسمان پرستوها را فرا می خواند و قوها را به دل کندن از برکه

دعوت می کند’تا جز به بی کرانه های دریای رحمتت

به چیزی نیاندیشند

 و دریچه های شب آلود ذهن خود را روبه نورآگاهی تو بگشاید

ای قادر متعال ’پس فانوسهای استجابتت را

یکی یکی در دهلیز تاریک جانمان روشن کن که بی تو در قفسی عظیم گرفتاریم.

الهی ’باران نعمت و رحمتت همه را بر نیک و بد بندگانت ریزان کن

همانگونه که ریزان بوده است’

در ملکوت تو جشن دعاست و آسمان فیضت شهاب باران

 و چشمه های محبتت جوشان ’

خدایا امروز از دریای مواج سیرت جرعه های معرفت را به ما بچشان.

                                                                       آمین

 

خدایا

از کدوم حرف ، کدوم جمله یا کدوم کلمه

شروع کنم به نوشتن حرف دلم ؟

آخه زبون دل با زبون آدما خیلی فرق میکنه

نميدونم چه جوری و از کجا شروع کنم به نوشتن درد دل هام ، حرفایی که توی دلم هست

انقدر سنگینه که انگشتام توان نوشتن ندارن

راست میگن که حرف واقعی دل ، جاش توی همون دله

دلتنگم

بیشتر از گذشته ها

خسته که میشم ، کلافه یا مثل خیلی وقتا دلتنگ

چیزی رو نمیشکنم

توی این دلتنگی ها

زورم به تنها چیزی که میرسه

این بغض لعنتیه ....


vahidpanaz.blogfa.com

از کوی تو بیرون نرود پای خیالم

نکند فرق به حالم ٬

چه برانی ٬چه بخوانی

چه به اوجم برسانی ٬

چه به خاکم بکشانی ٬

نه من آنم که برنجم ٬

نه تو آنی که برانی ... !!!

سلام محبوبه ام
چند روزیست بی حوصلگی عادتم شده است
بی تابی خانه نشین دل پر اضطرابم شده است
ثانیه ها ...
عجب غوغایی دارن همین ثانیها
خیلی بزرگ شده اند
چشم هایم گاه هوای گریه بر خود میدهد
اما چه سود باران هم دوری میکند
مادرم آمدنت را نظر داده بود
دل خوش به این نظری ها هم چه عالمی دارد
آمدنت آمدنت و باز آمدنت
چه حسرتی دارد همین آمدنت
کلمه ها در پیچا پیچ دهانم بی خودی گم میشوند
عجب رنگ تیره دارد غوغای درونم
کوتاه کوتاه از این و آنجا مینویسم
تا بدانی که چگونه هاچ و واج میان کلمه های درونم گم شده ام
سیگار جلوی دکه سر راهم هم دیگر متلک بارم میکند
او هم سرزنش با نیش خندی شیطانی
میگوید تسکینت که منم
هرز گاهی دست لرزانم
اما چه خوب ماه رمضان است
میگویم لعنت به تو ای سیگار
غافل از اینکه بخت غلط خود را باید بگویم
ببین میخواستم با هوای تو
هوای شعرم را دوباره زنده کنم
اما جه شد
چرا به این سادگی من باید از تو گلایه کنم
کاش میدانستی پدرم سر سجاده اش
دعای خوشبخت شدن تو را نجوا میکرد
قرارمان یادت رفت به این سادگی ...

عازم يکـــ سفرم ؛

سفرے دور به جايے نزديکـــ ؛

سفرے از خود مـ ـن تا به خودم ؛

مدتے هستـــ نگاهم ؛

به تماشاے خـ ـ ـداستـــ ؛

واميدم به خـ ـ ـداوندے اوستـــ . . .!

تعداد صفحات : 45